حس غریب



پلی لیست Life sucks اسپاتیفای داره پخش میشه

هیچ وقت پل های پشت سرت رو خراب نکن. لحظه دست کشیدنت، دقیقا همون لحظه شکسته.

درس شاید جزء کوچیکی از زندگی باشه، ولی بالاخره یکی از عرصه های امتحان خودم بوده و هست. الان تو نقطه ای هستم که حس میکنم دیگه نمیتونم بیشتر از این غرق بشم و اعتراف میکنم که شکست خوردم؛ اون هم از خودم.

نرفتن امتحان X شاید بزرگ ترین تصمیم اشتباه تحصیلیم بود که تا حالا گرفته بودم و همچنین نخوندن و نرفتن امتحان دوم Y و حذف کردنش، صحبت کردن سر کلاسا، بهانه کردن کار و خیلی چیزای دیگه. این حجم از اشتباه تو یه تایم کوتاه غیر قابل باوره از من.

و خیلی اشتباهات دیگه که اجازه ریشه یابی مشکلات درسی رو بهم نمیده و باعث میشه بدون قضاوت، حکم صادر کنم علیه خودم.

شاید بعدا همین لحظه یکی از اشتباهات زندگیم تلقی بشه که دارم سر امتحان Z به همچین مسائلی فکر میکنم.

بارها گفتم که نداشتن امید، بد ترین نقطه زندگیه هر آدمیه و رسیدن به نقطه نا امیدی هم قطعا نقطه ضعف آدمه. با این همه فرصت، این حجم از کم کاری و انفعال اون هم تو این سن که آدم تو اوج انرژیه، غیر قابل باور ترین و تلخ ترین نکته زندگیمه و دقیقا در همین تایم شیرین ترین اتفاق زندگیم داره میفته و این یعنی من از منفی n به سمت منفی بی نهایت‌ رفتم؛ فقط شاید فرقش اینه که توی رفتنم از منفی n به منفی بی نهایت یه طناب همراه خودم بردم تا شاید بتونم برگردم. البته این که آدم فکر کنه همیشه جای بازگشت وجود داره ضعف بزرگیه و به آدم اجازه میده تا غرق شدن پایین بره، تا جایی که در حالت عادی نمیشه رفت و نهایتا گمراهی مطلق و قبول کردن گمراه بودن. تلخه و ذات حقیقت همینه. شاید فقط همین تلخیه که میتونه آدم رو از نزول که یه شکلش انفعاله بیذار کنه و باعث بازگشت بشه. اما اون تلخیه هم هزینه داره و منی که بر میگرده هیچ وقت اون من سابق نیست. ولی نه؛ این تغییر من نتیجه اون تلخی نیست! نتیجه افولمه. باید قبولش کنم.

بد ترین جمله ای که به ذهنم میرسه اینه که : هنوز بیست سالمه. . مرگ بر زندگی که بخواد جوونیش با این جمله سپری بشه.

راستی،

چیکار باید بکنم واسه برداشتن این کلمه هنوز» که باعث همین تکراره؟

میدونی؟

پ ن ۱: تا ته مشکل رو هزار بار بررسی کردن، تغییری ایجاد نمیکنه، فقط عذاب آدمو دو چندان میکنه. .

پ ن ۲: این که چرا تصمیم گرفتم این متن رو (البته با کمی سانسور) اینجا بذارم؟ خب، نمیدونم، شاید واسه فهمیدن همین تکرار توی عنوان پستم.

پ ن ۳: زندگیم (الکی مثلا) نکته های قشنگ و عاشقانه های کمی نداره، به موقع ازشون میگم واستون.

پ ن ۴: گاهی اوقات، غریب نبودن یک حس، تلخیش رو چندین برابر میکنه.


پست قبلیم رو خوندم الآن بعد مدت ها و یه حس غرور الکی فراگرفتم و بعد گرفتن این حس،
یه دونه از خنده های با نگاه خیره (که احتمالا میتونین حدس بزنین اگه بشناسینم) زدم.

چند نکته رو قبل شروع میخواستم بگم

۱. لحن نوشتارم همونه که فکر میکنم.

۲. قطعا گزینه بهتر از شما و شاید خودم، واسه درد و دل و م هست.

۳. این که هدفم از این صحبت ها چیه و نتیجه ش چیه، مهم نیست. خواه هدف تخلیه شدن باشه یا خیر.


مقدمه کم مربوط: امروز فهمیدم، گاهی حس غریب، ندایی درونی از رویداد های آینده ست: "یه حس غریبی بهم میگه ."


مبحث ۰ : از این که ۲۰ سالمه شروع نمیکنم. تاریخ واسم مهم نیست. ساعت فلانه شبه؟ مهم نیست. فلانی هم سن تو بود کتاب نوشت؟ شهید شد؟ پولدار بود؟ دوستت دویست تا کتاب خونده؟! چرا از فلان اعتقادات فاصله گرفتی؟ چرا با فلانی دوست شدی؟. 

در پاسخ همه سؤالا : که چی؟. مهم نیست . حتی پاسخم هم مهم نیست.


مبحث ۱ : کم کم بعد این همه سال به یه نتیجه رسیدم، که زیاد بهش فک میکنم.

می دونین که تو فاز روان شناس ها و موفقیت و نیستم،

اما، تنها راز موفقیت، در این یه جمله ست :

کاری که دوست داری رو انجام بده، قطعا درش پیشرفت میکنی.

ادامه مطلب


تحلیلم از تایم لاینه این سال ها :

از خواب

برگشتم

به تنهایی


برگشتی که ۴ سال طول کشید.

قطعا برای زیست با فراغ بال ذهنی، خواب بهتره.


پ.ن :

سکوت، لازمه یه حس غریبه.

خاصیت حس غریب، غریب بودنشه و بیانش از غربت و در عین حال، لذتش، می کاهه.


یک سال دیگه‌هم گذشت و امروز آخرین روزشه.

 

قبل اینکه به ادامه‌ش فکر کنم، به این فکر کردم که احتمالا آخرین روز عمرم، تلخ‌ترین روز زندگیم خواهد بود.

چرا همیشه توی ذهنم آخرین‌ها شاخصه؟ چرا همیشه وقتی توی شرایط آخرین قرار می‌گیرم به فکر استفاده از عبارات "چه حیف"، "چقدر زود گذشت"، "کاش بیشتر حواسم بود"، "چند سال دیگه باید بگذره و " و . می‌افتم.

یه لحظه،

جمله قبلی رو بخونین، حتی چرا الآن جمله بالا توی ذهنمه؟

 

بگذریم.

امسال اتفاق نو کم نداشت. یقینا یه سالی بود که یکی از نقطاط عطف زندگیم شد. تصمیمای مهم، آدمای جدید، تجربه‌های صفر و صدی فراوون و . .

یه لحظه.

اگه بخوام از دیدگاه بیرونیا بگم، یه عده زیادی میگن خیلی خوبه اوضاعتون و . و خیلیا هم می‌گن چیکار می‌کنین پس شماها و بعضیا هم می‌گن معلوم نیست چیکار می‌کنی و . .

ولی حال دلم اونقدرا خوب نبوده امسال.

رسیدن به این باور شاید که خروجی اهم نیست، چه خوبش چه بدش، اتفاق کم‌اهمیتی نیست.

خیلی وقتا اتفاقای بد درون آدم، می‌تونه دنیای بیرونشو، هر چقدر هم که رنگی رنگی باشه، سیاه کنه و بالعکس و واسه همینه که آدمایی که درونشون روشنه، دور و برشون هم روشن میشه و اطرافیانشون هم میل به رشد پیدا می‌کنن.

 

فراز و نشیب زیاد داشتم، به تجربیاتم اضافه شده، ولی باید بگم که تزل کم اتفاق نیفتاده و خود خودم اون قدرا بزرگ نشده.

 

احتمالا هر چی جلوتر بریم، کوتاه‌تر میشه صحبت‌ها، آرزوها بلندتر میشه، ضعف توانایی‌ها روشن‌تر میشه و خیلی چیزای دیگه که شاید بافته یک ذهن تحت یه سری شرایط خاصه.

سال پیش فکرش رو هم نمی‌کردم توی این شرایط باشم و این تجربه خوبیه برای باور نکردن جمله قبل.

سال پیش رو سالی پر از چالشه. می‌تونم بگم سال جهش و شاید هم سال سقوط آزاد.

فقط امیدوارم .، گفتن نگم امیدوارم، چون همه چی همین حاله، باشه.

باید سعی کنم، بتونم بهتر خودم و شرایط و اطرافیان و دنیا رو تحلیل کنم و حواسم بیشتر به اونی که حواسش هست، باشه.

 

یا علی

حالتون نو


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها